به نام آن که ما را وسیله ای برای نجات یکدیگر قرار داد ! . . . عملیات نجات خانم «ر.ع»

 

  خانم ابریشمی با اطلاعات دقیق با تلفن همراه موقیت را به ما اعلام کردند. وضعیت مصدوم طوری بود که اگر در آن سرما و ارتفاع تا صبح میماند دوام نمی آورد و دیگر نفرات همراه نیز به مرور دچار سرما زدگی و آسیبهای بیشتر میشدند آقای بیاتی، میلاد (از دوستان مصدوم) و من که در بارگاه بودیم سریعا تصمیم به صعود و عملیات نجات گرفتیم. برانکارد در پناهگاه موجود نبود. تنها و شاید بهترین ابزار برای حمل مجروح اسکی ها بودند. ساخت بسکت با اسکی رو از مربیان ایتالیایی آموخته بودم. مقداری اب گرم، نوشیدنی شیرین، کت پر و دستکش پر اضافه ، تعدادی طناب های انفرادی و اسکی ها را برداشتم و ساعت 20:00 حرکت کردم. کیسه خواب و زیر انداز رو هم میلاد برداشت ، آقای بیاتی هم مقداری لباس گرم و نوشیدنی برداشتند. در تمام مسیر به خدای مصدوم فکر میکردم که داره منو صدا میکنه. ساعت 9:30 رسیدم به محل حادثه ارتفاع 4900.  بچه ها خیلی سردشان بود و تشنه بودند و خوشبختانه با دیدن من روحیه گرفتند. نبض مصدوم رو چک کردم و سریع به ساختن بسکت مشغول شدم ،ساخت بسکت 40-50 دقیقه زمان برد ولی خیلی محکم و بدون شک ساختمش... عملا پایین بردنش از سمت یال اصلی اون وقت شب با نفرات خسته غیر ممکن بود و اگه هم میشد خیلی انرژی و زمان میبرد. بسکت اسکی برای منطقه های برفی مناسبترین ابزاره ولی به شرط این که صحیح و اصولی بسته بشه. تو این فاصله که که بسکت آماده بشه میلاد هم رسید و مصدوم و به سختی داخل کسیه خواب کردیم. با همه این که مصدوم هیچ حرفی نمی زد ولی حس میکردم میفهمه که داریم میبریمش پایین...  یه سطح صاف درست کردم و خیلی خوب با زیر انداز بستمش رو برانکارد. خیلی سنگین بود. کار تموم شده بود و ما آماده حمل. ساعت 11 آقای بیاتی هم رسید. به بچه ها روحیه خوبی داد. نوشیدنی گرمش عالی بود. به دکتر مساعدیان زنگ زد و موافقت ایشون رو هم بابت انتقال خانم علیپور به پایین گرفت. چرا که اگه تو اون وضعیت و سرما اونجا میموند شاید تا صبح دوام نمی آورد. 40 متر فاصله عرضی تا یخچال رو خیلی با احتیاط و آرام طی کردیم...  این 40 متر خیلی انرژی و زمان برد... به یخچال که رسیدیم یه نفس راحت کشیدم. ولی اصل کار این جا تازه شروع میشد...  مهار کردن مصدوم روی اون برف و یخ و شیب از همه مهمتر بود. زمان درست کردت برانکارد باطوم ها رو طوری زیر اسکی بسته بودم که مثل یه ترمز عمل میکرد. از طرفی هم دو تا حمایل جلو با حلقه های که دور گردن و زیر بغل دو نفر جلو بسته میشد که برای کشیدن مصدوم گذاشتم و خودم هم با یک تسمه دور کمرم از بالا حرکت و جهتش رو کنترل میکردم. آقای بیاتی و نیما جلو بودن. خانم ابریشمی هم با یه میانی از کنار حمایت میکردند. میلاد جلو میرفت و مسیر و تشخیص میداد.  همگی با کرامپون و کلنگ بودیم و خیلی آروم و با احتیاط و به بهترین نحو فرود آمدیم ...

کامران و علیرضا از مسیر اصلی و روی یال به سمت پایین حرکت کردند. ساعت 2 نیمه شب به بارگاه سوم رسیدیم . مصدوم رو به یکی از اتاق ها گرم انتقال دادیم و به تجویز دکتر مساعدیان آمپول دگزا به مصدوم تزریق شد. علائم حیاتی نبض و گرمای بدن رو مرتب تا صبح چک میکردیم و از 7 صبح به تماسهای پی در پی برای فرستادن بالگرد مشغول شدیم. ساعت 10:30 بالگرد کنار بارگاه سوم نشست و مصدوم به بیمارستان میلاد تهران منتقل شد ... پایان عملیات