«الیزابت رول» در بیمارستان ... از «نانگاپاربات» می‌گوید!



در روز 25 ژانویه 2018، پس از صعود به قله، الیزابت این گونه می گوید:
هر چه به قله نزدیک تر می شدیم، احساس ما بهتر می شد، در بعدازظهر به قله رسیدیم... این گونه بود که  «الیزابت رول» نخستین بانوی کوه نورد جهان که بدون شرپا و اکسیژن بر بلندای نانگاپاربات ایستاده، لقب می گیرد.
اما این خوشی کوتاه بود...
الیزابت می گوید: «تومک» به من گفت هیچ چیزی را نمی توانم ببینم. در طول فرود به علت مه و تاریک شدن، از عینک استفاده نکرد و رفته رفته  دچار چشم درد  شد.
ما چند ثانیه ای بیشتر بر قله نتوانستیم بایستیم، و با عجله مشغول پایین آمدن، شدیم.  
«تومک» به راحتی نمی توانست نفس بکشد، پس پوشش جلوی بینیش را کنار زد و از همان جا بود که بینیش دچار سرمازدگی شد. اول بینیش،  رو به سفیدی رفت و بعد از آن دست ها و پاهایش.
 آن ها، تمام شب را برای محافظت خود در برابر شدت طوفان، در شکافی، مستاصلانه، گذراندند. اما با طلوع آفتاب،  «تومک» تمام قدرت خود برای فرود را از دست داد. شرایط او بسیار وخیم تر گشته بود.
  «تومک» خونریزی شدیدی از دهان داشت.  تمام علائم ادم  یکی یکی در  «تومک» پدیدار می شدند و او نیاز شدید به مداوای اورژانسی داشت.
از همان جا  «الیزابت» شروع به فرستادن پیام جهت امدادرسانی می کند، پاسخ این است:
 «تا ارتفاع 6000 متر فرود بیا، ما به سراغت خواهیم آمد، بعد از آن می توانیم تومک را در ارتفاع 7200 نجات دهیم.»
الیزابت ادامه می دهد:
 «تنها گذاشتن  «تومک» تصمیم من نبود، به من تحمیل شد.
به  «تومک» گفتم:فردا غروب، هلی کوپتر به سراغ تو خواهد آمد، من باید بروم.»

الیزابت بدون هیچ تجهیزی، شروع به پایین رفتن از کوه می کند.

 «الیزابت» گمان می کرد که آن روز بعدازظهر، امدادگران به او خواهند رسید. اما با فرارسیدن شب و بعد از این که هیچ خبری از آن ها نشد، مجدد مجبور به بیواک، در شبی دیگر شد.
 «الیزابت» در این باره می گوید: اما باور داشتم که نجات پیدا خواهم کرد. در شرایط سرمای شدید، خودم را در حفره ای جا دادم. اما شرایطم خیلی بد نبود.
من فقط نگران  «تومک» و وضعیت بدنیش بودم.
از این جا به بعد، توهمات  «الیزابت» شروع می شود،
او در اوهام خود می بیند که افرادی برایش چای داغ می آورند و او برای جبران محبت آن ها، باید کفش هایش را بدهد، پس شروع به در آوردن کفش هایش می کند.
پنج ساعت بدون کفش هایش در آن سرما استخوان سوز، سپری می کند و رفته رفته بر شدت سرما زدگی پاهایش، اضافه می شود.
به دنبال حس سرمای شدید، مجدد کفش ها را پوشیده و تصمیم به فرود و فعالیت بدنی می گیرد... امید او با شنیدن صدای هلی کوپتر چند برابر می شود، اما با شدت گرفتن طوفان باد، هلی کوپتر، امکان فرود پیدا نمی کند.
او می گوید:متوجه شدم که سومین شب تنها و بدون تجهیزات را باید بگذرانم، پس شروع به سوال کردن از خودم کردم، چه راهکاری برای زنده ماندن دارم؟
او در ادامه صحبت هایش می افزاید که هنوز هیچ پیغامی از تیم نجات لهستانی ها،به دستم نرسیده بود.
پس شروع به کم کردن ارتفاع با دستکش های خیس و پاهای سرمازده می کند.
و برنامه ریزی می کند که تا سه صبح، به یکی از کمپ ها، خودش را برساند.
ناگهان از دور نور دو چراغ پیشانی را می بیند و شروع به فریاد زدن می کند.
الیزابت می گوید: مرتب با خودم می گفتم :، «خوبه، همه چیز در حال درست شدن است.»
لحظات بسیار هیجان انگیزی بود.
ادامه ماجرا را چندی قبل از زبان دنیس اوروبکو، در  «وبلاگ» کوه نوشت خواندیم.
سخن آخر با  «الیزابت»

آیا باز هم کوه نوردی خواهی کرد؟

 «الیزابت» : من فکر می کنم حتما کوه نوردی خواهم کرد، من به آن نیاز دارم.

منبع:AFP
عکس ها از: Philippe Desmazes/Aamir Ghureshi

———————
این مطلب تماماً توسط تحریریه «کوه‌نوشت» برگردان و تنظیم شده است، لذا برداشت مطالب و خبرها با ذکر منبع [کوه‌نوشت] مجاز است.